هنوز . . . |
|
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز. رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز با همه زخم که سیمین به دل از او دارد می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز... سیمین بهبهانی |
تاریخ : سه شنبه 90/2/6 | 1:24 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.